در سال2007، هو جینتائو، رئیسجمهور پیشین چین، خطاب به حزب کمونیست گفت: چین نیازمند افزایش قدرت نرم خودش است. پوتین هم اخیرا از دیپلماتهای روس خواسته است تا از قدرت نرم بیشتر استفاده کنند. هیچ کدام از این دو نفر اما بهنظر نمیرسد که چگونگی تحقق این هدف را درک کرده باشند.
قدرت یعنی توانایی تأثیرگذاری بر دیگران برای رسیدن به نتایج مطلوب؛ راههای رسیدن به این هدف 3 راه عمده هستند؛ اجبار، تطمیع یا جذابیت. اگر قدرت نرم جذابیت را به ابزارهای کار خود اضافه کنید میتوانید در استفاده از چماق و هویج صرفهجویی کنید. برای قدرت رو به رشدی مانند چین که توان رو به افزایش اقتصادی و نظامیاش ممکن است همسایگانش را بترساند و آنها را به فکر ائتلافی برای مقابله با این قدرت بیندازد، اتخاذ یک استراتژی هوشمندانه با استفاده از قدرت نرم بسیار مفید خواهد بود. برای قدرت در حال افولی مانند روسیه یا حتی انگلیس، قدرت نرم بسیار برای جلوگیری از سقوط مفید و کارساز است.
قدرت نرم یک کشور در وهله اول از 3 منبع ناشی میشود؛ فرهنگ آن(که برای دیگران جذاب باشد)، ارزشهای سیاسی(وقتی در داخل و خارج به آن پایبند باشند) و سیاست خارجی(وقتی مشروع و دارای پذیرش اخلاقی باشد)؛ اما ترکیب این منابع همیشه هم آسان نیست.
ایجاد یک مثلا نهاد کنفسیوسی در مانیل برای آموزش فرهنگ چینی ممکن است به ایجاد قدرت نرم کمک کند اما در فضایی که چین در آن فقط فیلیپین را بهخاطر مناقشه ارضی تهدید میکند، این کار جواب نمیدهد. درباره روسیه هم پوتین به دیپلماتهایش گفته که اولویت کارشان باید تغییر ادبیات استفاده از قدرت و تقویت بخشهایی چون فرهنگ و زبان روسی باشد اما همانطور که سرگئی کاراگانف، استاد و نویسنده روسی بعد از جنگ گرجستان نوشت، روسیه باید از قدرت سخت ازجمله قوای نظامی استفاده کند زیرا اکنون در جهان خطرناکتری به سر میبرد و قدرت نرم چندانی هم ندارد. اینجا منظور از قدرت نرم، جذابیت اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است.
قدرت نرم آمریکا از جامعه مدنی ناشی میشود؛ از دانشگاه و نهادهایی چون هالیوود نه از منابع دولتی. گاهی آمریکا میتواند حدی از قدرت نرم خود را حفظ کند زیرا در مقاطعی، نهادهای جامعه مدنی آن با تصمیماتی که دولت میگیرد ضدیت دارند و با آن مخالفت میکنند؛ ازجمله این مقاطع، جنگ عراق بوده است اما در یک استراتژی که از قدرت هوشمند استفاده میکند قدرت نرم و سخت تکمیلکننده یکدیگر هستند.
دیوید شامبا، استاد دانشگاه جورج واشنگتن در کتاب جدیدش با عنوان «چین جهانی میشود» نشان دادهاست که چگونه چین میلیاردها دلار برای افزایش محبوبیت و جذابیت و قدرت نرمش هزینه کرده است. برنامههای چین برای کمک به آفریقا و آمریکای لاتین، مانند کمکهای غرب، محدود به ملاحظات حقوق بشری و چارچوبهای تعریف شده نیست. چینیها بهدنبال ژستهای تأثیرگذار و پرهزینه هستند اما با وجود این تلاشها، چین نتیجه زیادی از این سرمایهگذاری هنگفت ندیده است. نظرسنجیها نشان میدهد که نظرات مثبت نسبت به نفوذ چین در آفریقا و آمریکای لاتین زیاد است اما همچنان بخش عمدهای از افکار عمومی در آمریکا، اروپا، هند، ژاپن و کرهجنوبی نسبت به چین بدگمان هستند.
حتی موفقیتهای چین در زمینه قدرت نرم، مانند المپیک سال 2008پکن، خیلی زود کمرنگ شد. هنوز هیأتهای ورزشی المپیک از پکن خارج نشدهبودند که خبر درگیری نیروهای امنیتی چین با فعالان حقوق بشری روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت. در سال 2009 هم نمایشگاه بزرگ شانگهای موفقیت خوبی برای چین بود اما مدت کوتاهی بعد، حبس لویی شیابائو، برنده جایزه صلح نوبل چین، این موفقیت را مخدوش کرد. پوتین هم میتواند به تقویت قدرت نرم خود در نتیجه المپیک سوچی امیدوار باشد اما خبرهایی که از تحولات داخلی و درگیریهای دولت و مخالفان روسیه بیرون میآید، این موفقیت را کمرنگ میکند.
اشتباه بزرگ چین و روسیه این است که فکر میکنند دولت منشأ و ابزار اصلی قدرت نرم است. در جهان امروز، اطلاعات کمیاب نیست اما توجه کمیاب است و توجه تا حد زیادی به اعتبار بستگی دارد. تبلیغات دولتی ابزار معتبری نیستند. بهترین تبلیغات، تبلیغات نکردن است. چین تلاش زیادی کرده که شینهوا و سیسیتیوی را به رقیبی برای سیانان و بیبیسی تبدیل کند اما تا وقتی که به افراد، بخش خصوصی و جامعه مدنی میدان عمل داده نشود، نتیجه مطلوب بهدست نمیآید. رهبران چین دچار فقر ایده هستند.
بهدستآوردن قدرت نرم، مسئله صفر و صدی نیست. همه کشورها میتوانند از طریق افزایش جذابیت و مقبولیت خود به این قدرت برسند اما چین و روسیه برای موفقشدن در این زمینه، نیازمند آن هستند که حرفها و گفتارشان را به عمل و سیاست تبدیل کنند، از خودشان انتقاد کنند و از همه توانایی و استعداد جوامع مدنیشان بهره بگیرند. شاید این وضعیت به این زودی محقق نشود.
جوزف نای